حکایت"تخم مرغ دزد"
جوانی محکوم به اعدام شد، از او خواستند که اگر وصیت دارد بنویسد،گفت:وصیت ندارم، ولی بسیار مایلم در این لحضات اخر عمر مادرم را ببینم♡ مادرش را آوردند،هنگاموداع مادر، لب و زبان مادر را چنان گاز گرفت که مادر از شدت درد ضجه کرد، به او حمله کردند که ستمگر این چه کاری بور که کردی ؟؟؟ گفت : ستمگر ظالم این زن است،این دار اعدام من بر پاشده مادر است،آن روزی که کودک بودم از همسایه یک عدد تخم مرغ دزدیدم مرا تشویق کرد تا شتر دزدیدم و سپس قاتل از آب در آمدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی